پیامک به این خاطر که باید این کلمات را به آنها پیامک می کردیم، آبرمی به این دلیل که دلمان هوس کوفته برنجی های مادربزرگ ها کرده بود، بقچه بدین سبب که خرمان نمی رفت زیر انداز ودستاری فاخر تر از آن اختیار کنیم و عید هم به آن دلیل که دلیل جمع شدنمان یعنی تدارک ویژه نامه ای برای عید بود.و این شد آش هایی که هیات نصفه نیمه تحریریه فرصت حبوباتش را فراهم آورده بودند همان ها که خودشان نخود هر آشی هستند
استاد ناصرفیض شماکه دربرنامه قند پهلوبا همدستی رضارفیع کلماتی به شرکت کنندگان میدادید که بیتی بسرایند وبعد به قضاوت می نشستیدلطفا دوبیت با واژه های "پیامک، عید، بقچه و آبرمی بسراییدتااینبار خوانندگان ماقضاوت کنند .
فیض که کوفته برنجی خورده بود اما نمی دانست که همان ابرمی است پس از شنیدن توضیحات مفصل اندرسوابق وخدمات وحسنات وسکنات واندرونی این خوراک شب عید نیاکان گفت آهان وسرود:
تا "بقچه"ى "عید" خویش را وا کردم
از شوق "پیامکى" که پیدا کردم
مجبور شدم دو بیت با "آبرمى"
فى الفور بگویم- نشد -اجرا کردم!!
محمود خان احمدی شماکه بازنشسته اید اما حقا که قلم شکسته نیستید و یک پای ثابت اشعار طنزت خانم ها هستند مثل حبیبه و آنکه لنگه کفش پاشنه بلندش از هر اسلحه ای کاراتر است بااین چهار کلمه چه می کنی واویک رباعی چنین سرود :
زوجه را دادم پیامک کای عزیز / عید آمد آمربی را جور کن
داد پاسخ بقچه ای سبزی بیار / ور نه فکرش از سر خود دور کن!
-حال قبول کردید بازهم پای یک زن دراشعارمحمود درمیان است
علی پورکاظم معلم عزیزکه معلوم نیست شاعری شغل چندم شماست اماآنچه معلوم است اینکه ابرمی بی شک دربقچه ببخشید سفره تا ن هست بخوان ببینیم چه کرده اید:
زمستون بقچه شا بست داره میره
میاد عید و زمین آروم میگیره
پیامک داده بودی شام چی داریم
دوباره آبرمی با طعم سیره
- حدس میزدیم ابرمی دایم سرسفره علی حضور فعال دارداماغافل گیرشدیم از اینکه با طعم سیر ،لابد برای اینکه معلوم نشودگوشت ندارد.
. سهیلا بی قرار شاعری که هنوز استعدادهایش ناشکفته مانده ومتولدنشده است چهارکلمه کذایی را گرفت وچنین سرود:
بهار اومد بیا بقچه تو واکن
بهم عیدی بده دردم دوا کن
پیامک داده ام: آخر کجایی؟
برات آبرمی پختم تا بیایی
-شاعرچشم به راه وسط دعوا که نرخ تعیین نمی کننداونم شب عیدی، چند بیت می سرایندکه دل خواننده ها بازبشه ونیششان تابنا گوش فراخ، بعدش هم یه چیز دیگه می پختی زودتر می آمد ها.
ف. فرحبخش شما باکیت نباشدهرچه دل تنگت می خواهد بگو یکی همان نزدیکی ها هست که سر وسامانی به آن بدهدفقط اینقدر به سبدوزنبیل گیر نده، اسب پیشکشی راکه دندوناشا نمی شمرند برادرمن حالاچی چی سروده ای:
وقتی فلانی داشت شکلک می فرستاد ای کاش جای خنده، چشمک می فرستاد
نزدیک عید است و چغندر پخته نایاب ای کاش، تابستان پیامک می فرستاد
با این گرانی های عید ای کاش یارو یک دبّه ی بنزین و فندک می فرستاد
دیشب عیالم با مامانش گفت ای کاش یک بُقچه پر پول، مردک می فرستاد
یک قابلمه پُر آبرمی اما شلفته اینگونه بهتر بود اندک می فرستاد
مرغ سبد کالای ما از بس که بد بوست گفتیم بهتر بود اردک می فرستاد
یا لا اقل جای برنج وارداتی... می آمد و مُشتی برنجک می فرستاد
استاد من گر بود اکنون زنده، لعنت بر شاعر این شعر، بی شک می فرستاد
-ای داد بی داد فرحبخش آخرش رفتی توسبد؟