سفارش تبلیغ
صبا ویژن

raoof&shakoori
 
قالب وبلاگ
نویسندگان
خرید آسان
هاشمی رفسنجانی: امام موافق حذف شعار «مرگ بر آمریکا» بودند



آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در بخشی از کتاب «صراحت‌نامه» به دو سوال متفاوت درباره «نحوه انتشار خاطرات خود» و «نظر امام درباره شعار مرگ بر آمریکا» پاسخ داد.

 

به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی آیت‌الله هاشمی رفسنجانی، رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام در پاسخ به این پرسش که آیا کتاب شما ممیزی می‌شود؟ پاسخ می‌دهد: «به سه جا می‌دهیم؛ یکی به وزارت ارشاد می‌دهیم. البته آن‌ها باید بگویند موافقیم یا مخالف که می‌گویند موافقیم و چیز دیگری نمی‌گویند و دخالت نمی‌کنند. یکی هم به مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره) می‌دهیم تا اشاراتی یا بیاناتی که از امام آمده با مستندات تطبیق داده شود. یک نسخه را هم قبل از چاپ به رهبری می‌دهم. هدفم این است که به دلیل آنکه ایشان در همه کار‌ها با من شریک بودند تا اگر در موردی اشتباه کردم یا توضیحات اضافی لازم است به من بگویند.»

 

 

ذاتاً با حرف‌های تند و فحاشی‌ها مخالفم

 

هاشمی رفسنجانی همچنین با یادآوری حذف شعار «مرگ بر آمریکا» و اینکه امام با حذف این شعار موافق بودند و واکنش‌های تند بعدی و جوسازی‌های بعمل آمده در این خصوص تاکید می‌کند: «تمام مطلب‌‌ همان بود که نوشته بودم. الان هم دقیقاً یادم نیست که چه نوشتم. به هر حال موافق نبودیم که در مجامع عمومی مرگ کسی را شعار دهیم. مثلاً در اجتماعات ما «مرگ بر بنی‌صدر» شعار داغ مردم بود که در نماز جمعه خواهش کردم که نگویند. «مرگ بر بازرگان» بود که خواهش کردم نگویند. «مرگ بر شوروی» بود که گفتم الان با شوروی مشکل آنچنانی نداریم. درباره آمریکا هم گفته بودم. من ذاتاً با حرف‌های تند و فحاشی‌ها مخالفم و آن‏‌ها را مفید نمی‌دانم.»

 

رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام در پاسخ به اینکه «چرا شعار مرگ بر این و آن را نمی‌پسندید؟» گفت: مرا یک اصل قرآنی به این روحیه رسانده است. قرآن از زبان خداوند به مسلمانان صدر اسلام که به بت‌ها فحش می‌دادند - بت که مهم نیست - می‌گوید: حق ندارید به بت‌های آن‌ها فحش بدهید؛ «و لا تسّب الذین یدعون من دون الله» می‌فرماید: «بت‌ها را سب نکنید، چون آن‌ها هم متقابلاً به خدا بد می‌گویند و باعث گمراهی بیشتر آن‌ها می‌شوید.»

 

هاشمی رفسنجانی با بیان اینکه اصولاً جامعه ما به خاطر سنتی بودنش و گرفتار خشک‌مقدس‌ها و متعصبین بودنش همیشه چند گام از دانش و علم عقب بوده است، گفت: «البته اسلام برعکس است. اسلام در یک دنیای جاهلی صرف آمد و موتور توسعه و علم و دانش شد که حتی بعداً اروپا و مناطق دیگر را احیاء کرد ولی ما درست برعکس شدیم. عمده مشکلات کشور‌ها و جوامع بشری در جهل است و رفع جهل توسط ارباب رسانه‌ها و خود رسانه‌ها صورت می‌گیرد. مدیریت هم باید واقعاً این وظیفه را در صدر وظایف خود بداند؛ کر و کور خواستن مردم ظلم بسیار بزرگی است.»


[ پنج شنبه 92/7/11 ] [ 9:50 صبح ] [ raoof nasiry ] [ نظرات () ]

سفر مجانی آنهم خارج از کشور؟

HitchHikingعلامت Hitchhiking  در اروپا کار عجیبی نیست. جوانان اروپایی تابستان که درس و زندگی تمام می‌شود، شال و کلاه می‌کنند و با یک اسکیت و یک کوله پشتی بدون هیچ هزینه‌ای شروع می‌کنند به اروپا گردی. پول هیچ چیزی نمی‌دهند. حتی غذا را هم در کمپ‌هایی تهیه می‌کنند که در جاده‌ها هست و با قیمت کمتری آن را در اختیارشان می‌گذارد.

این روش مسافرت در ایران و آسیا شناخته شده نیست ولی دو جوان اروپایی تصمیم می گیرند که سفرشان را از اروپا تا هند بروش رایگان بانجام برسانند در زیر گزارش سفر جالب ایندو را بخوانید

 لولک و بولک در ایران

(عکس ها: حسین سلمانزاده)

امید کریمی- اگر شما یک غیرایرانی بودید که پیاده از غرب اروپا، شهر به شهر بدون خرج کردن هیچ پولی برای کرایه ماشین و هزینه حمل و نقل به شرق آن و سپس به آخرین نقطه اروپایی‌نشین قاره سبز می‌رسیدید و بعد از کله گربه خوابیده، پا به آن می‌گذاشتید، می‌فهمیدید اینکه می‌گویند ایرانی جماعت با بقیه مردم کره‌زمین فرق دارد یعنی چه. دو نفر از دو نژاد متفاوت که اصلاً هیچ سنخیتی با هم ندارند و هفت سال پیش به طور اتفاقی در یک پیست اسکی در فرانسه با هم آشنا شدند،‌ پای پیاده از بلژیک راه افتادند به مقصد هند. سر راه از 10 کشور گذشتند که یکی از آن ها ایران بود.

«ادواردو» که برزیلی است و «سیلوان» که بلژیکی در همین تهران خیس از باران پاییزی چند روزی مهمان چند خواننده نسیم بودند که غروب نیمه آبان‌ماه در یک دفتر کار کوچک با ما هم‌صحبت شدند. ادواردو شادابتر از سیلوان بود، انگلیسی می‌دانست و طبعاً او طرف حرف ما بود. سیلوان فقط فرانسه بلد است و ادواردو پرتغالی، فرانسوی و انگلیسی.

هم‌صحبتی ما پس از آن شروع شد که ادواردو و سیلوان از دست «حسین ‌سلمانزاده» و همه ژست‌های عجیب و غریبی که او می‌خواست جلوی دوربین بگیرند، رها شدند.

 

 پولهایم را بگیر

اواسط آگوست، اواخر مردادماه، بعد از اتمام فستیوال جهانی موسیقی در بلژیک، ادواردو که نمی‌خواست به خانه برگردد، از سیلوان خواست با هم به شهر نموخ بلژیک بروند و کاری بکنند که هم خودشان لذت ببرند و هم مردم از تعجب چشمانشان گرد شود. توافق بر این شد که آن ها هرچه پول‌خرد و سکه در جیب‌هایشان دارند به مردم ببخشند: «تصمیم گرفتیم چند روزی در نموخ بمانیم. خسته بودیم. لباس‌هایمان هم کثیف بود. کنار خیابان ایستاده بودیم و هرچه پول خرد در جیبمان بود به مردم می‌دادیم. بعد از دوساعت همه پولی که در جیب داشتیم را بین مردم تقسیم کردیم. البته پول زیادی نبود، جمعا می‌شد دو یورو.»

واکنش مردم به این حرکت چشم‌های گرد شده بود، اما این کار هم با تمام جذابیت‌اش، ارضاکننده نبود: «خیلی از مردم به ما می‌گفتند ببخشید ما پولی نداریم که به شما بدهیم. بعد که می‌فهمیدند که ما می‌خواهیم به آنها پول بدهیم، تعجب می‌کردند. بعد ما فهمیدیم که مردم ما اصلا فکر نمی‌کنند که ما چرا به آنها پول می‌دهیم. آنها به اتفاقاتی که اطرافشان می‌افتد، فکر نمی‌کنند. این کار ما هم برایشان جذاب نیست. پس تصمیم به کار دیگری گرفتیم. مثل مسافرت از شمال فرانسه. زندگی برایمان یکنواخت شده بود. تصمیم به مسافرت گرفتیم. آن هم نه مثل همه، یک مسافرت خاص به یک جای دور با HitchHiking

 

 شهر بعدی لطفا

HitchHiking در اروپا کار عجیبی نیست. جوانان اروپایی تابستان که درس و زندگی تمام می‌شود، شال و کلاه می‌کنند و با یک اسکیت و یک کوله پشتی بدون هیچ هزینه‌ای شروع می‌کنند به اروپا گردی. پول هیچ چیزی نمی‌دهند. حتی غذا را هم در کمپ‌هایی تهیه می‌کنند که در جاده‌ها هست و با قیمت کمتری آن را در اختیارشان می‌گذارد. اما HitchHiking کردن در خارج از اروپا و تصمیم گرفتن برای مسافرت با این روش در قاره‌های دیگر چندان معمول و حتی آشنا نیست. حتی اروپایی‌ها هم به یکدیگر توصیه نمی‌کنند برای این کار به کشوری غیراروپایی بروند: «ما برای رسیدن به هند دو راه داشتیم. یکی مسیر شمال از روسیه بود و دیگری مسیر جنوب از ایران. با خیلی‌ها مشورت کردیم. خیلی‌ها به روسیه رفته بودند و از آنجا تعریف می‌کردند. کسی ایران را توصیه نمی‌کرد. البته مردم کمتری هم به ایران سفر کرده بودند. با این حال ما تصمیم گرفتیم مسیرمان از جنوب باشد.»

ادواردو و سیلوان مسیر را این چنین تعیین می‌کنند؛ اول بلژیک، سپس آلمان، اتریش، مجارستان، صربستان، بلغارستان، ترکیه، ایران، پاکستان و در نهایت هندوستان. همه مسیر هم شهر به شهر طی می‌شود و البته سواره نه پیاده. تصمیم آنها آنقدر جدی است که تا مرز ایران و پاکستان ادواردو و سیلوان تنها 100کیلومتر را پیاده طی طریق می‌کنند: «ما فقط در مجارستان مجبور شدیم 35کیلومتر را پیاده برویم. آن هم چون باید از یک جاده قدیمی‌به یک جاده جدید می‌رفتیم تا ماشین سوار شویم.» به عقیده او ایران بهترین کشور برای این کار است. حتی از ترکیه هم بهتر که انبوه تریلرهای ترانزیت دارد و راننده‌های کامیون در جاده‌های آن کشور به جوانان بی‌پول ماجراجو کمک می‌کنند تا جهانگردی کنند. ادواردو می‌گوید: « HitchHiking به مردم هر کشوری بستگی دارد. در ایران هیچ کس نمی‌داند این کار چیست و کسی هم انجام نمی‌دهد. اما ما بیشتر از 20دقیقه در ایران منتظر ماشین نبودیم. برخلاف ایران، اتریش خیلی سخت است HitchHiking کردن. ما در اتریش یک روز منتظر ماشین بودیم، هیچ کس سوارمان نمی‌کرد.»

 

 کولی‌ها را بپا

خب. کجا بودیم؟ اینجا. اول راه: «در بلژیک مردم خودمان فقط می‌پرسیدند که کجا می‌خواهید بروید، چکار می‌خواهید بکنید و تشویق می‌کردند. اولین روز رفتیم آلمان. نزدیک بود. دو سه ساعت بیشتر طول نکشید. آنجا یک دوست پیدا کردیم که اتفاقا آنها هم مسافرت می‌کردند. البته آنها خانواده بودند. از ما خواستند تا جایی باهاشان برویم تا هم‌صحبت داشته باشند.»

ادواردو و سیلوان اما در همان اول کار به مشکل خوردند. یعنی وقتی که پا به اتریش گذاشتند و کسی آنها را سوار نمی‌کرد: «می‌ترسیدند. کمتر ماشینی با اشاره ما ترمز می‌کرد و می‌ایستاد. وقتی ما می‌گفتیم می‌خواهیمHitch Hiking کنیم، می‌گفتند نه، در را باز می‌کردند و پیاده‌مان می‌کردند. با این حال ما پنج روز در اتریش ماندیم. در وین با یک دختر ایتالیایی آشنا شدیم که او هم خیلی دوست داشت با ما بیاید و HitchHiking کند. اما نتوانست. پس از آن رفتیم مجارستان.»

«دنیای مجازی اینترنت زندگی واقعی را سهل کرده و به کمک آن آمده است.» این جمله حکیمانه را از آنجا نوشتیم که بدانید اگر اینترنت نبود، سیلوان و ادواردو در مجارستان به مشکل می‌خوردند. آنها از مدتها پیش از سفر در سایتی اینترنتی عضو شدند که اعضای آن به یکدیگر اجازه می‌دهند در صورتی که به شهر یا کشور هم سفر کنند، جای خواب و امکانات رفاهی مختصری برای هم فراهم کنند. ادواردو و سیلوان از این عضویت در مجارستان استفاده کردند و چند دوست مجار قرار گذاشتند که هم بگردند و هم جایی برای خوابیدن در مدت چند روز حضور در مجارستان داشته باشند: «در مجارستان ارتباط برقرار کردن سخت بود. چون آنها خوب انگلیسی حرف نمی‌زنند. اما تا اینجا مثل همه اروپا بود. همه چیز جای خودش بود، نظم اروپایی حاکم بود. جاده‌ها سرسبز بود. اما از مرز صربستان به این طرف همه چیز عوض شد. همه چیز ناخواسته بود. برخورد مردم، جاده‌ها، همه چیز غیرمنتظره بود، ناخواسته.»

صربها، به جدیت معرفند. اما جدیت تا کجا؟ ادواردو در مورد صربها می‌گوید: «مردم صربستان آدمهای خیلی جدی و محکمی‌هستند. با بی‌تفاوتی به ما نگاه می‌کردند. می‌گفتند خب کار خاصی نیست! خودشان انتخاب کرده‌اند. هرچی هست خودشان انتخاب کرده‌اند، به ما چه مربوط؟! هیچ احساس مسوولیتی نمی‌کردند نسبت به ما. هر اتفاقی هم برای ما می‌افتاد بی‌تفاوت بودند، می‌گفتند مهم نیست.» البته مشکل خاصی برای ادواردو و سیلوان در صربستان نیفتاد. اما خاطره خوبی از این کشور برای آنها نماند.

جاده HitchHiking ادواردو و سیلوان به آخرین کشور کاملا اروپایی قاره سبز می‌رسد؛ بلغارستان. بلغارها مثل صربها بی‌تفاوت نبودند. برای دوستان داستان ما توصیه‌هایی داشتند: «در بلغارستان مردم به ما گفتند مواظب کولی‌ها باشید. از آنها دوری کنید. اگر هم طرف شما آمدند و خواستند نزدیک بشوند به شما، ازشان دوری کنید. اجازه ندهید طرفتان بیایند. اصلا کاری با کولی‌ها نداشته باشید. مشکل برایتان بوجود می‌آورند. همه همین را می‌گفتند.»

 

 به مشرق خوش آمدید

ترکیه، دروازه مشرق زمین برای ادواردو و سیلوان بود. سیلوان همین یک جا به حرف آمد. او در مورد تفاوت برخوردها در مرز بلغارستان و ترکیه می‌گوید: «دقیقا از مرز بلغارستان و ترکیه همه چیز عوض شد. مردم با ما خیلی خوب و گرم برخورد می‌کردند. حتی استقبال مردم هم فرق می‌کرد. ما در ترکیه خیلی راحتتر سوار می‌شدیم. خیلی کمکمان می‌کردند مردم. از ترکیه به این طرف چنین چیزی را احساس کردیم. شرقی بودن را، تفاوت با اروپایی‌ها را.»

ادواردو از آشنا شدن با راننده کامیونی تعریف می‌کند که کامیون‌اش متعلق به 40سال پیش بوده است: «همه چیز این ماشین مال 40 سال پیش بود. در حین حرکت بودیم که یک‌دفعه صدای وحشتناکی از دنده ماشین آمد. انگار چیزی ترکید. ما که زبان هم را نمی‌فهمیدیم. مثل اینکه دنده ماشین شکست. خیلی ناراحت شد راننده. در همان لحظه یک SMS برایش آمد که ما فقط کلمه بابا را از SMS فهمیدیم. اما راننده بیشتر ناراحت شد. پدرش فوت کرده بود. ما خیلی ناراحت شدیم. می‌خواستیم بهش بفهمانیم که ناراحتیم و باهاش همدردی کنیم، اما نمی‌توانستیم. اما بعد از آن ما با هم خیلی خوب زندگی کردیم. فقط به خاطر یک نقطه مشترک که همان سفر بود. واقعا لحظات خوبی بود.»

 

 ...و ایران

بالاخره دوستان جهانگرد ما به ایران رسیدند. «از گیت مرزی ترکیه که می‌خواستیم وارد گیت مرزی ایران شویم، ترسیدیم. یک سازمان دولتی بود که توریست‌ها را راهنمایی می‌کرد. مسیرها را معرفی می‌کرد. مقداری که جلوتر رفتیم. مردم خیلی صمیمی‌بودند. با اینکه زبان بلد نبودند، اما خیلی سعی می‌کردند با ما ارتباط برقرار کنند. وارد شهر بازرگان که شدیم احساس کردیم که مردم چقدر باروحیه و شادند.»

تمام تصورات ادواردو و سیلوان از ایران در همان ابتدای کار خراب می‌شود. حتی آنها 450یورو هنگام خروج از ترکیه با خودشان برمی‌دارند که در ایران به مشکل بی‌پولی نخورند. چون فکر می‌کردند که در ایران نمی‌شود HitchHiking کرد: «وقتی وارد شهر شدیم فکر نمی‌کردیم ایران جایی باشد که بشود HitchHiking کرد. چون در همان خروجی اول شهر، جلوی ما را می‌گرفتند و می‌گفتند تاکسی، تاکسی. همه جا پر از تاکسی بود. اما ما پیاده راه افتادیم. کمی‌که جلوتر رفتیم، یک‌دفعه انبوه ماشین بود که برای ما ترمز می‌زد و می‌پرسید کجا می‌خواهیم برویم. بدون پول ما را شهر به شهر سوار کردند. جالب بود برایمان در کشوری که نمی‌دانند معنی مسافرت مجانی چیست و چه هدفی دارد و کسی این کار را انجام نمی‌دهد و هیچ کلمه‌ای هم معنی HitchHiking هم ندارند، به این راحتی می‌شود مجانی سوار شد و کسی هم ناراحت نمی‌شود.»

 

 جلوتر نرو، آنجا زنانه است

مهمترین تصویری که از ایران در ذهن آن ها می‌ماند، حجاب زنان ایرانی است که به عقیده ادواردو غالبا اصیل و موقرند و باشخصیت: «به ایران که رسیدیم همه زن ها را با روسری و چادر دیدیم. بعد اتوبوس‌ها را دیدیم که زن ها عقب بودند و مردها جلو. برایمان خیلی عجیب بود. در ایستگاه مترو دیدیم کوپه دوم همه زن هستند. فکر کردیم کوپه اول مردها باشند. داشتیم می‌رفتیم که یکی گفت: نه نه نه، آنجا نروید، همه‌اش زن است. در همان ایستگاه مترو بودیم که دیدیم یک دختر ما را نگاه می‌کند. آمد جلو و پرسید: شما انگلیسی حرف می‌زنید؟ پرسیدم: اینجا می‌شود با دخترها حرف زد؟ گفت: آره، مشکلی ندارد. اگر مشکلی داشتید بگویید کمکتان کنم. خیلی عجیب بود.»

 

 خداحافظ رفیق

«ایران کشور خوبی است. کشوری که با بقیه کشورها فرق دارد. باید واردش شد تا فهمید. جای خیلی خوبی است برای ارتباط برقرار کردن و دوست شدن.»

ادواردو متولد 1979 در برزیل، دانشجوی P.HD اقتصاد در بلژیک است و البته عضو یک NGO بین‌المللی که در نیجر فعالیت می‌کند. آن ها به مردم کشور آفریقایی نیجر در کشاورزی کمک می‌کنند. زمین‌های خشک و بایر را به زمین‌های کشاورزی بدل می‌کنند. حتی در فروش محصولات هم کمک زیادی به مردم نیجر می‌کنند. و سیلوان که یک سالی از ادواردو کوچکتر است، گرافیست است؛ انیمیشن کار می‌کند و طراحی وب هم بلد است.

ادواردو و سیلوان در ایران میهمان سه خواننده مجله نسیم: محمد شعیبی، بابک وزیری و سهیل شاه‌حسینی بودند. و بالاخره، آن ها خداحافظی کردند و از ایران خارج شدند. می‌خواستند به پاکستان بروند اما سفارت بلژیک در ایران به سیلوان اجازه نداد وارد پاکستان شود. بنابراین آن ها مجبور شدند با کشتی از چابهار به هند بروند... البته آن ها زیر مرامنامه دو نفری‌شان نزدند. جالب است بدانید که حتی کشتی‌سواری‌شان مجانی تمام شده؛ خودشان می‌گفتند حاضرند در کشتی کار کنند تا برنامه سفر HitchHiking شان خراب نشود!


[ پنج شنبه 92/7/11 ] [ 8:53 صبح ] [ raoof nasiry ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 24
بازدید دیروز: 17
کل بازدیدها: 820431

جدول لیگ برتر ایران